امروز هفتم محرم است. منم و یک عالمه حرف... یک عالمه نوشتنی... چیزهایی که دوست دارم بگویمشان... دستم که میرود به نوشتن، ذهنم خالی میشود...
امروز دلم گرفته... کمی... شاید...
گاه گاهی انسان دلش یک خلوته پر هیاهو میخواهد...
یک روزهایی میشود که کسب و کار آدم برکت دارد و یک روزهایی هم، رونق از بازار آدم میرود... این روزها، روزهای رونق کار عاشقان است...
اینجا عاشقان را میشود خوب شناخت... اصلا این روزها آدم ها غیر مستقیم داد میزنند عشقشان را...
میگویند حسین، اما تو میشنوی دنیا...
میگویند حسین، اما تو میشنوی مال...
میگویند حسین، اما تو گویی میشنوی هوای...
میگویند حسین، اما تو میشنوی هوس...
اما این گوشه انگار کسی نشسته بود که چیزی نمیگفت ولی از هق هقش صدای حسین حسین میامد...
و چه خوب است که ما باطن هم را نمیبینیم و به ظاهر گندیدنی هم دل خوشیم...
و خدایا کمکمان کن از این محرم توشه ایی پر برداریم...