عاشق که می شوی موج احساسات تجربه نشده و غریبی تو را در خود می کشد
و تو به خود می آیی و می فهمی تمام این سالها بخشی از تو در تو نبوده
می ترسی...
نفس هایت به شماره می افتد...
پاهای دلت سست می شود...
گر می گیری...
عرق می کنی...
حالا کسی که خلاء وجود تو را پر میکند مقابلت نشسته
و قلب تو از نگاه های کوتاهش می ایستد...
و اینجا آزادی طلب ترین انسان عالم هم میخواهد که در بند کشیده شود...
(ناگفته های من از زبان خودم / جلد 1 / صفحه نخست)
- چقدر زیبا یک غریبه برایت عزیز می شود. غریبه ایی که یک غریب، مهرش را به دلت می ریزد...
(السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی)